برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 47
نبرد بین خیر و شر هنوز ادامه دارد و شر با سربازان دروغ، غیبت، ظلم، طمع و... و از طرف دیگر خیر با سربازان مهربانی، صداقت، ترحم، گذشت و ایثار، نیکوکاری، توکل و... در جدال نفسگیری هستند و گاهی خیر زور می شود و گاه شر ولی در اصل ان الارض یرثوها عبادی الصالحون.
برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 66
برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 69
برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 73
با عینک ته استکانی نگاهم کرد و گفت: "من در تمام مدت تحصیلم، شاگرد ممتاز بودم. به نظرت الان چه کاره ام؟"
با بغض سنگینی گفتم: "حتما بیکار"
تعجب کرد و پرسید: "از کجا فهمیدی؟"
پاسخش را از خنده تلخ روی لبانم گرفت.
...
پانوشت:
خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته به آن می خندم
برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 108
دستکش ها عایق خوبی برای جلوگیری از سردی فرمان نیستند. پُکی بر سیگار می زند و طعنه به سرما. دوچرخه دارد ولی قدم برمی دارد. فریادِ بچه گربه ای که از مادرش دور شده، گوشش را می نوازد. از شنیدن صدای میو لذت می برد. خیابانِ نیمه تاریک همانند گورستان های متروکه سوت و کور است. باد هوهوکشان می وزد. صدای لرزش برگ درختان را می آید. هنوز سر شب است ولی زندگی در جریان نیست.
تسلیت...برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 89
به عکس قدیمی پدرش در حال کشاورزی نگاه می کند. برمی گردد و پشت میز، روی صندلی می نشیند. دسته چکی که بیرون آورده را پر می کند و داخل جیب پیراهن خودش می گذارد و می گوید...
تسلیت...برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 116
مقابل در ورودی می رسم. چه ساختمان بزرگی. خجالت می کشم وقتی می خواهم داخل شوم. نمی دانم چرا هر وقت وارد جای جدیدی می شوم، قلبم تندتر می زند. از بین نرده های فلزی چرخان می گذرم. نور خورشید در آنها منعکس می شود...
تسلیت...برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 98
برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 95
شال لاجوردی را روی گردنش انداخت و با چشمانی که اشک درونشان حلقه بسته بود، برای آخرین بار نگاهم کرد. ناگهان چشمانش را بست و رویش را گرفت و رفت. سارا رفت اما شادی را هم با خودش برد...
تسلیت...برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 98