تسلیت

ساخت وبلاگ
خیابان شلوغ بود. کنار خیابان بساط هندوانه، انار و تنقلات شب یلدا ولی بیشتر عابرین فقط تماشاگر بودند. دلشان می خواست برای خانواده هایشان خرید شب یلدا کنند ولی چه فایده وقتی پولی ته جیب نمانده است. من هم کنار خیابان در حال فروش جوراب هایم بود. مجرد بودم و چون خیلی خرج زندگی نداشتم پول خرید شب یلدا را داشتم اما وقتی دیدم آنها توان خرید ندارند منم دلم به خرید نرفت. حس جوانمردی ام گل کرده بود. حس ساده واری بود ولی من این حس را دوست داشتم. بنظرم انسان به همین حس ها زنده است. شاید درکش برایتان سخت باشد ولی وقتی آن را درک کنید منظورم را خواهید فهمید. بله وقتی دیدم برخی هم وطنانم توان خرید شب یلدا را ندارند منم امسال را یلدا نگرفتم. به همین راحتی. تمام. تسلیت...ادامه مطلب
ما را در سایت تسلیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 47 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 16:21

نبرد بین خیر و شر هنوز ادامه دارد و شر با سربازان دروغ، غیبت، ظلم، طمع و... و از طرف دیگر خیر با سربازان مهربانی، صداقت، ترحم، گذشت و ایثار، نیکوکاری، توکل و... در جدال نفسگیری هستند و گاهی خیر زور می شود و گاه شر ولی در اصل ان الارض یرثوها عبادی الصالحون.

+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم آذر ۱۴۰۰ ساعت 17:20 توسط حمید جعفری  | 

تسلیت...
ما را در سایت تسلیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 19:51

1400 هم در حال تمام شدن است.من سال ها را در این وبلاگ گذرانده ام.امسال آزمون دکترا شرکت کردم ببینم سال دیگر چه شود.در کل امسال برآوردم اینه که سال خوب، پر خیر و برکتی برایم بود.سال دیگر هم بنظرم سال بسیار خوبی است.دوستان پیشاپیش عید نوروز 1401 شما مبارک.دوستدار شما حمید جعفری + نوشته شده در شنبه هفتم اسفند ۱۴۰۰ ساعت 13:39 توسط حمید جعفری  |  تسلیت...ادامه مطلب
ما را در سایت تسلیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 19:51

سلام دوستانیک سال دیگر به عمرمان اضافه شد.بنظرم هر سال برای هر فرد از سال قبلش بهتر خواهد بود و برای من همچنین.سال 1401 امیدوارم روزهای خوبی با موفقیت های جدید در انتظارمان باشد.موفق باشید- حمید جعفری + نوشته شده در چهارشنبه سوم فروردین ۱۴۰۱ ساعت 18:30 توسط حمید جعفری  |  تسلیت...ادامه مطلب
ما را در سایت تسلیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 19:51

با عینک ته استکانی نگاهم کرد و گفت: "من در تمام مدت تحصیلم، شاگرد ممتاز بودم. به نظرت الان چه کاره ام؟"
با بغض سنگینی گفتم: "حتما بیکار"
تعجب کرد و پرسید: "از کجا فهمیدی؟"
پاسخش را از خنده تلخ روی لبانم گرفت.
...
پانوشت:
خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته به آن می خندم

تسلیت...
ما را در سایت تسلیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 10 فروردين 1399 ساعت: 18:26

دستکش ها عایق خوبی برای جلوگیری از سردی فرمان نیستند. پُکی بر سیگار می زند و طعنه به سرما. دوچرخه دارد ولی قدم برمی دارد. فریادِ بچه گربه ای که از مادرش دور شده، گوشش را می نوازد. از شنیدن صدای میو لذت می برد. خیابانِ نیمه تاریک همانند گورستان های متروکه سوت و کور است. باد هوهوکشان می وزد. صدای لرزش برگ درختان را می آید. هنوز سر شب است ولی زندگی در جریان نیست.

تسلیت...
ما را در سایت تسلیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 89 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 13:26

به عکس قدیمی پدرش در حال کشاورزی نگاه می کند. برمی گردد و پشت میز، روی صندلی می نشیند. دسته چکی که بیرون آورده را پر می کند و داخل جیب پیراهن خودش می گذارد و می گوید...

تسلیت...
ما را در سایت تسلیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 116 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 13:26

مقابل در ورودی می رسم. چه ساختمان بزرگی. خجالت می کشم وقتی می خواهم داخل شوم. نمی دانم چرا هر وقت وارد جای جدیدی می شوم، قلبم تندتر می زند. از بین نرده های فلزی چرخان می گذرم. نور خورشید در آنها منعکس می شود...

تسلیت...
ما را در سایت تسلیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 13:26

صدای سوت که زده می شود، با کتانی های پاره و پوره و با شوت های محکم، دروازه را نشانه می روم ولی نمی دانم چرا هیچ کدام گل نمی شوند. دروازه بان حریف که به دنبال توپ می رود، یارانم سرم فریاد می کشند. از ف تسلیت...ادامه مطلب
ما را در سایت تسلیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 13:26

شال لاجوردی را روی گردنش انداخت و با چشمانی که اشک درونشان حلقه بسته بود، برای آخرین بار نگاهم کرد. ناگهان چشمانش را بست و رویش را گرفت و رفت. سارا رفت اما شادی را هم با خودش برد...

تسلیت...
ما را در سایت تسلیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidjafari بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 13:26